۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

در آستانه

همه این روزها و سال ها که انکار شدم، اتهام شنیدم و حرف هایی بارم شد که حقم نیود، تو بودی به تمام معنا. اعتماد کردی و نخواستی خودم را ثابت کنم. دغدغه من دغدغه ات بود، نگرانی من نگرانی ات و خوشی ام خوشی ات. کمترین حرفی که می شود برای این همه اعتماد زد دوستت دارم است...

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

شمارش معکوس

امشب تمام شدم. دیگر نگران نگرانی های هیچ کس نیستم. شمارش معکوس شروع شده است. تنها کاری که دلم می خواهد بکنم تمام کردن این رمان و این چند تا داستان است. و افسوس که نمی شود غم این لحظه های پایانی را شریک شد. خداحافظ.

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

نویسنده ای که خرابی در چنته اش ندارد

1. یکی از گزاره‏ های مهم دوره نقد مدرن این بوده که متن را فارغ از نویسنده اش باید بررسی کرد. در واقع نقد زندگی نامه ای به حاشیه رانده شد که خب به نظر من درست بود. اما من همچنان معتقدم برای فهم بهتر متن قرار دادنش در بافت زمانی و زندگی شخصی نویسنده الزامی ست. این از خودبسندگی متن چیزی کم نمی کند. تنها می تواند ابزاری فرامتنی برای فهم متن فراهم کند.
2. نوشته خوب به نظر من از خرابی سر بر می آورد یا خرابی به بار می آورد. به انبوه شعرها و داستان های فارسی که س.ک.س و تجربه تنی از آن ها حذف شده فکر می کنم و گمانم این است که فقط سانسور دلیل حذف این تجربه نبوده. یکیش هم به گمان من این است که نویسنده خرابی را تجربه نکرده. رابطه فروغ فرخزاد با ابرهیم گلستان ممنوعه بود، ویران کننده زندگی طرف های دیگر ماجرا و بل خودشان. از این است که بی پروایی می کند در نوشتن تجربه تنی اش. اما در مقابل به انبوه شعرهایی فکر کنید که مخاطب اصلن معلوم نیست کی هست. گاهی آدم حتا شک می کند که مخاطب معشوق شاعر است. من شاعری را فرض می کنم که زن دارد. میانسال است. رابطه ممنوعه ای دارد و اگر بردارد رک و راست بگوید از معشوق همه زندگی اش بر باد می رود. این را با تابوشکنی قاطی نکنید. مساله تابو نیست. مساله صداقت نویسنده است در بازتاب دادن تجربه اش. و مگر ادبیات چیست جز باززیستن تجربه ها؟ همه اش که تجربه کردن راوی های جدا از خود نیست. همه اش که مانور زبانی نیست. نویسنده ای که خرابی در چنته اش ندارد هیچ چیز ندارد.