بعد از تصادف، آدمهای زیادی دیدم، خیلی ها را دیدم که حتا نفهمیدند من تصادف کردم. خیلی های ِ دیگه دیدن
بهتره به روی خودشون نیارن. به خونه ی ِپدری برگشتم به ناگزیر. چون نمی دونستم قبل از تصادف چکار می کردم بعد از ظهر ها، و یا صبح تا عصرها. اینجا می نویسم از این به بعد تا دوستانی را که بعد از تصادف گم کردم پیدا کنم و یا شاید دوستای ِ جدید پیدا کنم. و همین طور می نویسم تا جای ِ تصادف را بکنم توی چشم رفقایی که می خوان به خود بنده ی ِ «کنون-مرده-ممکن» بگویند هیچ اتقافی نیفتاده و صحنه ی ِ تصادف ساختگی بوده...