۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

چون تو نمی فهمی

... اما گر گفتی خرابش کرده ای. توی رمان ساعت ها بود( و نه فیلمش) توی فیلم لَ بل هم بود، و هنوز هست. نباید عاشقش بشی، نباید لمسش کنی، باید بهش خیره بشی، دستش رو بپیچونی، اذیتش کنی، اذیت بشی، و بعد هم پشت دیوار حبسش کنی، گورش را بکنی خودت، اما نه افقی، گور عمودی. هزار روز طول می کشه، برای من گاهی هزار سال، شاید هم هیچ وقت، مزه زیر زبانت دارد. یادت باشه باید دویست بار عوضش کنی، چون تو نمی فهمی، از اول هیچ وقت نمی فهمی. بار اخر که عوضش کردی، یه چیز دیگه نشون بقیه بده. این اصل ِ ازلی ست، ابدی ست.

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

هیچ

هیچ وقت حرفه ای ورزش نشد، هیچ وقت ورزش رو کاملن کنار نذاشت، هیچ وقت عاشق ِ کشته مرده ی ِ کسی نشد، همیشه دوست دختر داشت، هیچ وقت چاق نبود، هیچ وقت لاغر نبود، هیچ وقت تلاش نکرد چاق تر یا لاغرتر بشه، هیچ وقت پولدار نبود، هیچ وقت بی پول نبود، هیچ وقت ندیدیم بحران زده باشه به روحش، هیچ وقت ندیدیم چندان شاد باشه، هیچ وقت دشمن کسی نبود، هیچ وقت کسی دشمنش نبود، هیچ وقت از آرزوهاش نشنیدیم، هیچ وقت از سرخوردگی هاش نشنیدیم، هیچ وقت کافه نشین نشد، هیچ وقت بی ارتباط نبود با کافه، هیچ وقت خیانت نکرد، هیچ وقت سلیقه موسیقیش عوض نشد، هیچ وقت نفس زندگیش به شماره نیفتاد، هیچ وقت نفس زندگی کسی رو به شماره ننداخت، هیچ وقت هیچ وقت...
اه این دیگه چه جور آدمیه؟

حیک حیک

- رسیدی جوجه؟
- جیک جیک!

۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

تا ریا ورزی و سالوس آدم نشوی

1. اینقد خوشم میاد از آدمایی که ناله های ِ خودشون رو بزرگ تر از سرطان می بینن و به چشمشون عظیم ترین زجر بشریه و به دیگران که می رسه، دردای بزرگشون رو چس ناله می خونن.
اینا یا حافظه شون خرابه یا خیلی پررو تشریف دارن.

2. اصلن حال نمی ده که به خاطر کتاب نداشتن نری سر کلاس پهلوی.

3. مورگان فریمن اگه تو ایران به دنیا می اومد، نقش ِ حاج آقاها رو بازی می کرد.

4. موضوع: کیارستمی ... نقطه سر خط .

۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه

خداییش چرا آدم وسط یه کتاب ِ جدی از دوراس" تخمینش این بود" رو می خونه " تُخمینش این بود" ؟

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

چنین می گن بزرگان

پنج شش سال پیش بود این:

گفت: ... چون می دونم همیشه تو هستی.
گفت: یهو دیدی برگشتی دیدی من نیستم خوردی زمین.

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

کی گفته؟

1. کی گفته کتاب خوان ها تنهایی ِ آدم ها را بهتر می فهمند؟ بی رحم ترین آدم ها همان دوستان ِکتاب خوان هستند، شعر و داستان خوان ها، از جمله خود من البته.

2. مشترک ِ مورد ِ نظر مدت هاست به کسی دسترسی ندارد.

3. دوست ِ احساساتی ِ من! رفیق ِ گهگاهی ِ من! که من هم گاهی واقعن دلم برایت تنگ می شود، این کلمه های ِ محبت آمیز رو همین جوری ننویس، کلمه هاتو حروم نکن، بذار به یکی بگو که واقعن باید بگی، از آدمی که حرفش به تخمش هم بند نیست متنفرم.

4. از محافظه کارها، از آدم های ِ دو دو تا چهارتا هم متنفرم، امید است که هرچه زودتر به دَرَک بپیوندند.

4. شنبه که تیمبوکتو رو خوندم، نگاه کردم دیدم دیگه هیچی کتاب ِ داستان ندارم، گفتم تو کتابخونه ی ِ تهرانم یک چیزی پیدا می کنم برای ِ این چهار روزی که اصفهانم، توی ِ این برهوت، رفتم و مات شدم، کی این کتابخانه خالی شد از داستان و فیلم نامه و شعر و نمایشنامه؟ کی پر شد از کتاب ِ زبانشناسی؟ همین طوری هاست که آدم مجبور می شه کتاب رو روی ِ مونیتوری که نمی تونه لمسش کنه بخونه. باید عین شاگرد خنگا به مونیتور خیره بشی خیلی هم نمی تونی باش قر بیای و مچالش کنی یا کنارش یادداشت بنویسی. خلاصه این که نمی تونی باش عشق کنی یا این که اینقدر پیج و تابش بدی که حالش به هم بخوره، اگه کسی بلده به منم یاد بده.

5. به گند کشیدن ِ عشق اجباری نیست، برای ِ این که از حال لذت ببرین لازم نیست گذشته رو به گا بدین.

6. این ها هجوم ِ هذیان های ِ یک آدم ِ تازه از راه رسیده در ساعت ِ پنج ِ صبح بود، وقتی بلاگر خر شده بود و باز نمی کرد.