بیا به زبان من بگو
کجا استخوان های روز می شکنند
که شب ها
درد دیوارها در هم خرد می کند
صدای جان مرا
بیا بگو به زبان من
کجاست نفس گاه آتشین روزهای دور من
که من این طور به نفس افتاده ام
و دست هام آخرین سنگهای پرتگاه را
رها می کند
بگو کجاست که این قطار توقف می کند
و بر می دارد از جای
تکه های مرا
تا در آخرین ایستکاه شب
برای همیشه ام به خاک بسپارد
کجا استخوان های روز می شکنند
که شب ها
درد دیوارها در هم خرد می کند
صدای جان مرا
بیا بگو به زبان من
کجاست نفس گاه آتشین روزهای دور من
که من این طور به نفس افتاده ام
و دست هام آخرین سنگهای پرتگاه را
رها می کند
بگو کجاست که این قطار توقف می کند
و بر می دارد از جای
تکه های مرا
تا در آخرین ایستکاه شب
برای همیشه ام به خاک بسپارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر