۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

به خواب یاس‏های خیالم بوی تو می‏بارد
ای نجواگر نسیم‏های بهاری
از پنجره‏ام شب‏ها بیا
بوسه‏ای بر پیشانی‏ام
کلامی به گوشم باش
تا صبح ولوله‏ای باشم که گنجشک‏ها می‏کنند
بر شاخه‏های بید

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه



(...)

اینجا پستی نوشته بودم که از روی محافظه‏کاری نه، بلکه برای این‏که دل تو نشکند حذفش کردم. امید به آن روزی مخاطبان این پست را رو در رو ببینم و ازشان سؤال کنم چرا؟ و روزی برسد که تو بایستی و سرسختانه بگویی این خواسته من است، این خوشایند من است، پس انجامش می‏دهم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

وسوسه سؤال

...
وقتی که بعدها در زیر بار سنگ سپیدی خوابیده‏ام
چون روح وسوسه در یک نسیم سوی تو خواهم آمد
آنجا کنار پنجره خواهم ماند
با شور و شوق داغ تماشا
و این سؤال:
اکنون در آن اتاق کوچک تنها که ماه را در خویش ِ خویش نهان کرده‏ست [مثل زنی که زیباییِ گذشته خود را]،
شبها چه می‏کنی؟
و پاسخم را هم-من مطمئنم- خواهم گرفت
زیرا سؤال‏های پس از مردن هرگز بلاجواب نمی‏ماند



خطاب به پروانه‏ها/رضا براهنی

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

...گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز که تو باشی...

چرا؟

با خردک قدرتکی که داشتی می‏خواستی به من جایزه بدهی؟ رشوه بدهی؟ حالا می‏خواهی مجازاتم کنی؟ یک نگاه به خودت بینداز، ببین چقدر حقیر و سخیف شده‏ای! وقیح‏مایه‏درختی که تویی کوچک‏تر از آنی که سیستم جایزه و تنبیه را برای آدمی که هرگز به قواعد سخیف این نوع بازی‏ها تن نداده بکار بگیری‏‏.

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

دهان

چیز غریبی کنار آینه مانده‏ست بهت زده
شکل دهانی که خواسته‏ست به فریاد
خواب شگفت‏آوری قدیمی و متلاطم را باز بگوید
عجز زبان‏بستگی، ولی
مانع فریاد شده‏ست


کی رسد آن روز و روزگار که فریاد را بشنویم؟
این همه را بشنویم؟



خطاب به پروانه‏ها/رضا براهنی