۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

دو نکته که این چند روز اذیتم کرده:
1. داستان آخرم رو که خوندم همه دنبال زندگی شخصی خودم می‏گشتن توش. خب این داستان مطلقن ربطی به زندگی شخصی من نداشت.
2. من به تنهاییم تو اون شهر خراب شده عادت کردم. ترجیح می‏دم خودم ازش بزنم بیرون. به کسی احتیاج ندارم. هرچند واسم سخته بدونم که واسه اونایی که دوسم دارن هم مهم نیست این که چه رنجی آدم می‏بره تو تبعید.

هیچ نظری موجود نیست: