برای داستان نوشتن کافی نیست داستان و تئوری بلد باشی. که اگر اینها را هم بلد نباشی دیگر کلاهت پس معرکه ست. باید ببینیم کجای زندگیت را برای نوشتن قربانی کرده ای. فکر کرده ای همین طوری بدون قربانی دادن می توانی بنویسی؟ همین طور پا روی پا بگذاری، کارهای دیگرت را بکنی و فکر کنی با شلوغ بازی و گنده گوزی می توانی نویسنده بشوی. نه عزیزم. به جای کسر شعر بافتن بنشین بنویس ببینیم چکار می کنی. آره باباجان.
۶ نظر:
خداتون هنوز قربانی می گیره؟ ا ک هی
آخی! تو هم از این مدل ننویسنده هایی؟
من که کلن کلاه ام پس معرکه است، امیدوارم یه روزی بیاد رو سرم
تو داستانت با اونایی که ذکرشون رفت فرق می کنه عزیزم.
چي به سرم اومده كه خشكيده؟ اون هم نوشتن چي شد؟ دارم مي تركم ولي انگار تمام خودكارها و مدادها با دستام قهر كردن...
چي كار كنم؟
بخون، فیلم ببین، فکر کن. سعی کن خودت رو جمع کنی، کم کم نوشتن می آد. اصل قضیه اینه که به هر شکلی شده خودت رو مجموع کنی.
ارسال یک نظر