۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

خانه تاریک است

انارهایی که صبح گرفتم
تاریک روی میز اند
چای ای که دم کرده ام
تنها روی میز است
کتاب نیمه خوانده روی میز است
خانه تاریک است
خانه تاریک است
دو تا قرص می خورم
می خوابم

۱ نظر:

مائده گفت...

وقت این پست رو خوندم یه دفعه یاد یه تیکه از یه داستانهای بهارلو افتادم(البته فک کنم!!!):
هیچ چیز بدتر از این نیست که آدم از راه برسد و کلید بیندازد و بعد چراغ خانه اش را خودش روشن کند.

من حتی اناری هم رو میز ندارم.