بعد از تصادف، آدمهای زیادی دیدم، خیلی ها را دیدم که حتا نفهمیدند من تصادف کردم. خیلی های ِ دیگه دیدن
بهتره به روی خودشون نیارن. به خونه ی ِپدری برگشتم به ناگزیر. چون نمی دونستم قبل از تصادف چکار می کردم بعد از ظهر ها، و یا صبح تا عصرها. اینجا می نویسم از این به بعد تا دوستانی را که بعد از تصادف گم کردم پیدا کنم و یا شاید دوستای ِ جدید پیدا کنم. و همین طور می نویسم تا جای ِ تصادف را بکنم توی چشم رفقایی که می خوان به خود بنده ی ِ «کنون-مرده-ممکن» بگویند هیچ اتقافی نیفتاده و صحنه ی ِ تصادف ساختگی بوده...
۲ نظر:
کمترین آسیب این دسته تصادفها مرگ مغزیه! امکان اهدای عضو هم نیست متاسفانه. این یعنی اون آدمه تا اطلاع ثانوی به هیچ کاری نمیاد...
سلام برادر ..... برخیز که تو می توانی .....
ارسال یک نظر