۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

در بندر پرنده پر نمی زد، سکوت تن می کشید به شانه های ِ ساحل، کسی انگشت ِ گرما به در نمی زد، تو خوابیده بودی، من راه می رفتم، و با همه ی ِ ماهی جز من که سرد و سخت بودم کسی حرف نمی زد، ساتور می کشیدم، دهان ِ ماهی ها به تعجب باز نبود، عاقبت را خوانده بودند از تور ِ سحرگاهی، حرفی نگفته داشتند برای تو که خواب بودی، و کسی دیگر صدایت نمی زد...