۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه



پوچ یا پر. هر پیرمرد یا پیرزنی را که می­بینم لرز می­گیردم. چون می­بینم که چطور بازی ِ پر و پوچشان به پوچ بدل شد و من می­ترسم بازی من هم به همان پوچ ِ مطلق تمام شود. از مرگ نمی­ترسم دیگر، از این که نباشم حتا حس ِ خوبی هم دارم. اما از این که نتوانم به دنیا چیزی بدهم و یا ازو چیزی بگیرم هراس برمی­داردم. می­خواستم پیمانه­ اش را پر کنم یا او پیمانه ­ام را پر کند اما روزبه­روز می­بینم فقط دارد از پیمانه­ یِ من می­خورد و خالی می­کند. از پایین به سقف که نگاه می­کنم می بینم سهم ِ من سقف­هایی بود که آسمان را از من گرفتند.

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

در فاصله ی ِ دو مرگ با فرودی روشن

سمفونی سه ی ِ گورتسکی، جایی که آرشه ها بر هم کشیده می شوند سیزده دقیقه ی ِ تمام بلندتر فریاد می کشند، با تمام توان، با همه ی ِ خشم شان. و دردشان را می گویند، خوددار و مطمئن، با بم ترین صداهای ِ ممکن و روایت می کنند داستان ِ قتل کودک را غروب و قتل مادر را فردای ِ همان غروب.
من همیشه فاصله ی ِ میان ِ این دو قتل بوده ام و هرگز روایت نشده ام...
فرود ِ سمفونی، فرودیست غمبار و سنگین اما قاطع. این فرود دیگر نیازی به روایت ندارد چرا که راوی اش خودم خواهم بود...

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

آخر بازی

...

فغان! که سرگذشت ِ ما
سرود ِ بي‌اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعه‌ی روسبيان


بازمي‌آمدند.
باش تا نفرين ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سياه‌پوش
ــ داغ‌داران ِ زيباترين فرزندان ِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجاده‌ها


سر برنگرفته‌اند!


شاملو/ ترانه های کوچک غربت

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

...

1
نسیم
کی از پیچ و تاب ِ موهای ِ تو
عبور کرده است
که پنجره آرام نمی گیرد
2
از آن سوی خاطره می آیی
و شکوفه ها
صدای پای تگرگ را
از یاد می برند


مشتی از عطر شالیزار/مسعود پورهادی

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه


برای آرش و رافونه

1
دسته دسته مرغابی
با ابرها میروند
و شالیزار
اندوهگین است
2
تو آن سوی رودخانه
من
این سو
کاش بین من و تو
پلی


مشتی از عطر شالیزار/ هوشنگ عباسی

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

...

ساعت ها را به هم وصله می کنم، چهل تکه ای می دوزم، روی خودم می اندازم و به خواب می روم، خواب تکه تکه های زمان را می بینم. زمان هرگز به دست نیامده بود که حالا از دست برود. سنگین می گذرد و تلخی در جای جای تتنش رسوب کرده است.