۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه


برای آرش و رافونه

1
دسته دسته مرغابی
با ابرها میروند
و شالیزار
اندوهگین است
2
تو آن سوی رودخانه
من
این سو
کاش بین من و تو
پلی


مشتی از عطر شالیزار/ هوشنگ عباسی

۳ نظر:

senorita گفت...

قشنگ بود!!خوش به حال آرش و رافونه که فقط یه رودخونه با هم فاصله دارن!!

امیر گفت...

باید می نوشتم به یاد آن شب های ِ بی نظیری که با همن داشتیم.
اما آرش و رافونه کنار هم هستن و رودخانه ای هم بینشون نیست D:

رافونه گفت...

مرسی امیر جان خیلی قشنگ بود

امیدوارم یک روز در کنار هم باشیم چه اینجا در آزادی چه آنجا آزادی

البته نه در زیر مجسمه آزادی و نه در میدان آزادی