۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

هرم تابستان در دست‏هام ورم می‏کند
و از استواهای تنم
درخت‏های گم‏شده در خاک
گر می‏گیرند
خورشید بر تباهی خون جاری در رگ‏هام
گزنده خراش ‏می‏زند
و بخارهای مسمومی که استواهای تنم را پر کرده
نفس از ریه‏هام می‏برد

ای اقیانوس‏های سرد زمستان
مرا در خود غرق کنید
و
ریه‏هایم را از گیاهان ژرفناکی‏تان
پر کنید...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

زبان تو زبان من است؟اما بيان تو نه...من فقط خودم مي فهمم چه مي گويم،شك دارم تو بفهمي!!تو متحيرم مي كني.تو مي گويي:"و بخارهاي مسمومي كه استواهاي تنم را پر كرده نفس از ريه هايم مي برد."كلمات ذهن تو خوانا و رسا كاغذ را لمس مي كند اما كلمات از ذهن من بي پايه انتخاب مي شوند.بي قانوني را دوست دارم.من مي گويم:"به نفسم چگونه عمق دهم؟در حالي كه آسمان از من دريغ مي كند.و آبي را ناديده مي گيرم.تقلا مي كنم.از اعماق زمين مي طلبم.و سر در زمين فرو مصمم مي شوم تا سر بر نياورم بر آسمان.در خود خفه مي شوم."چند روزي است من هوا مي خواهم.چند روزي است فكر من عريان شده است.چند روزي است دستانم از زنجير اسارت زخمي است.آيا من رها مي شوم؟؟من آزادي مي خواهم و يك نفس عميق.كمكم كم!!چگونه به نفسم عمق دهم؟؟؟؟تو از اقيا نوسهاي سرد مي خواهي غرقت كنند اما من در اعماق زمين پر حرارت نفس مي كشم.من تو را ميفهمم.تو نيز؟؟؟؟

ناشناس گفت...

تو آدم مغروري هستي.نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خودت بگو آقاي نويسنده ي ويراستار زبان شناس....تو آدم مهمي هستي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو آدم مبهمي هستي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شناختنت سخته مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امیر گفت...

من آدم مهمی نیستم مگر برای خودم. مبهم؟ بله، برای خیلیهاهستم. شناختم از وبلاگم شاید از همه چیز گمراه کننده تر باشه. خروج از اسارت، همین است که نفست را عمق می دهد، نفس سخت کشیدن، نفس آزادی کشیدن، هزینه دارد.
راستی از کجا می دونی نویسنده و ویراستار و زبانشناسم؟

ناشناس گفت...

من فقط از خوندن وبلاگت فهميدم.
مرسي از راهنماييت.