بعد از دوازده سال آینه های دردار گلشیری را گرفتم دستم که بخوانم و دنبال داده برای تزم بگردم. کتری را هم گذاشتم که باش یک چایی دبش بخورم و با رفیق قدیمی گپی بزنم. نویسنده عزیزمان، هم داده را از یادمان برد، هم کتری را. نتییجه این که نه داده ای جمع شد و نه چایی دبشی درست شد. کتری عزیزم سوخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر