آدم میخواد از حرمان بنویسه میبینه واسه همه این نسل درست نیست. میخوای از پرباری بنویسی میبینی شامل همه و همیشه نمیشه. من که همیشه تنهام، تنهای تنهای تنها، از امشب میترسم وقتی میدونم تو به حکم چیزی که من ازش سر در نمیآرم فقط چند تا خیابون اونطرفتری. حرمان من در این حده که تو دو سه تا خیابون اونطرفتر باشی و من اینجا از درد به خودم بپیچم. این تو این وسط واسم مهمه. من که نمیدونم این قوانین چی هستن و از کجا میآن. اما میدونم که من ازشون میترسم و از این که تو هم تن میدی میترسم و گاهی هم فکر میکنم شاید من اونقدرها نیستم که کسی به خاطرم مقابل قوانین وایسه. شبم رو اینها ترسناک میکنن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر