۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

به احترامشان

اینجا بادهای بدی می آید. همیشه باد می می آید. شب ها بیشتر. زده توری پنجره دستشویی را پاره کرده. پرنده ای هست که می آید آنجا و چوب هایی را که می خواهد باهاشان لانه اش را بسازد، لبه پنجره جمع می کند. اما هر شب باد می زند و همه چوب ها را می ریزد. مامان صبح ها چوب ها را جمع می کند اما پرنده دوباره چوب هایش را جمع می کند و باد دوباره می ریزدشان...

آدم هایی هستند که چوب هایشان را دانه دانه جمع می کنند، اگرچه در خرابه ها، در تنها جایی که پیدا کرده اند. اما باد هر بار همه چوب ها را می برد، همه دار و ندارشان را. ولی آنها، گرچه خسته، دوباره و دوباره همه چیز را جمع می کنند تا خانه شان را بسازند.

به احترام این آدم ها باید کلاه از سر برداشت و به سکوت ایستاد. نباید حرف زد وقتی خسته اند از باد مدام. نباید خستگی شان را حرام کلمه ها کرد. نباید. نباید

هیچ نظری موجود نیست: