خوشحال از این که دفاع کرده ام و قصه پایان نامه تمام شده، توی راه برگشت فصل دوی رمان را درآوردم که بخوانم و اصلاح کنم. اشک آمد. جلویش را گرفتم اما نشد. خواندم و اشک ریختم همه راه. همیشه به نظرم مضحک می آمد که آدم بر چیزی ساختگی، چیزی که محصول خیالش است اشک بریزد. اما دیروز که نتوانستم جلوی خودم را بگیرم فهمیدم جریان چیز دیگری ست. بر آن چیز ساختگی اشک نمی ریختم. بر همه از دست رفته هایمان اشک می ریختم، برای نغمه، امیر جوادی فر، شیرین... برای خودمان اشک می ریختم...
۴ نظر:
گفتم بروم از پی دل تا آنجا...اشکم بدوید و آستینم بگرفت...
سلام. به سلامتی دفاع کردید؟ کو شیرینیش؟ خوب ما را در بیخبری گذاشتی...
فرياد مي زنم
من چهره ام گرفته
من قايقم نشسته به خشكي
مقصود من از حرفم معلوم بر شماست
يك دست بي صداست
من دست من كمك ز دست شما مي كند طلب
فرياد من شكسته اگر در گلو وگر فرياد من رسا
من از براي راه خلاص خود و شما
فرياد مي زنم
فرياد مي زنم
"نيما يوشيج"
اشك بريز اما گاهي اوقات فرياد بزن.تو ميتوني بري توي دل شب داد بزني.به تو نميگن نزن،نكن،نبايد،زشت.
تو مردي.تو مردي.................
مثل من آرزو به دل نمون.تو آزادي.فرياد بزن تا رها شدن.فرياد بزن تا خلاصي
هی تبریک میگم آقای میوزیک:×
مرسی نسیمه :*
ارسال یک نظر