اگر آمده باشید علامه میدانید که یک میدان غاز داشت وسط دانشکده، میدان خیلی کوچکی بود که بچهها دورش جمع میشدند و میگفتند و میخندیدند. در واقع توی آن دبستان تنها جایی بود که میشد نشست و حرف زد. دورش چهارتا باغچه بود. حالا آمدهاند میدان را با خاک پر کردهاند و رساندهاندش به باغچهها. غاز هم غیب شده. سؤال من این است از حضور محترمان که آخر آن غاز بدبخت دیگر چه کاری به شما و اسلامتان داشت؟ با غاز هم معاندت؟
۵ نظر:
تو مگه هنوز علامه رفت و آمد داری؟
واسه پایون نومه می رفتم. تو چطوری؟ کجایی پسر؟
من یه مدت مردم بعد فهمیدم نه بابا به این سادگی نمیشه مرد،یعنی اینطور نیست که ادم بمیره و بعد مرده باشهفتازه وقتی می میری کلی لز بد بختی ها شروع می شه،از انتخاب شعر سنگ گور بگیر تا زحمت تحقیق در باب چگونگی مردن و اینا.ترجیح دادم فعلا زنده باشم که زحمتش کمتره
cزنده باش رفیق! لازمت داریم!
دانشکده ادبیات علامه رو میگی دیگه نه؟
ما ورودی 89 هستیم، کسی هم قصه این باغچه عجیب غریبو بهمون نگفته بود، ولی حدس میزدیم داستانش چیه.
ارسال یک نظر