۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

روزانه- یازده

اگر آمده باشید علامه می‏دانید که یک میدان غاز داشت وسط دانشکده، میدان خیلی کوچکی بود که بچه‏ها دورش جمع می‏شدند و می‏گفتند و می‏خندیدند. در واقع توی آن دبستان تنها جایی بود که می‏شد نشست و حرف زد. دورش چهارتا باغچه بود. حالا آمده‏اند میدان را با خاک پر کرده‏اند و رسانده‏اندش به باغچه‏ها. غاز هم غیب شده. سؤال من این است از حضور محترمان که آخر آن غاز بدبخت دیگر چه کاری به شما و اسلامتان داشت؟ با غاز هم معاندت؟

۵ نظر:

سعید رحمانی گفت...

تو مگه هنوز علامه رفت و آمد داری؟

امیر گفت...

واسه پایون نومه می رفتم. تو چطوری؟ کجایی پسر؟

سعید رحمانی گفت...

من یه مدت مردم بعد فهمیدم نه بابا به این سادگی نمیشه مرد،یعنی اینطور نیست که ادم بمیره و بعد مرده باشهفتازه وقتی می میری کلی لز بد بختی ها شروع می شه،از انتخاب شعر سنگ گور بگیر تا زحمت تحقیق در باب چگونگی مردن و اینا.ترجیح دادم فعلا زنده باشم که زحمتش کمتره

امیر گفت...

cزنده باش رفیق! لازمت داریم!

زینب گفت...

دانشکده ادبیات علامه رو میگی دیگه نه؟
ما ورودی 89 هستیم، کسی هم قصه این باغچه عجیب غریبو بهمون نگفته بود، ولی حدس میزدیم داستانش چیه.