۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

می­شد هر پنج نفرمون مرده باشیم. آب از آب تکون نمی­خورد. فقط دیگه نبودی.

ایمان پیدا کرده­م حالا که من نوسترآداموسم، تا حالا این شاید بار ِ پنجم یا ششمه که یه چیفزی می­نویسم و اتاق می­افته. یادم باشه از این به بعد درباه­ی ِ تصادف و دره و این­جور چیزا ننویسم، یا اگه می­نویسم یه صحنه­ای رو بنویسم که خودم تنها باشم(بنده خداها، همراهای ِ من چه گناهی کرده­ن؟!) می­شه هم یه کار ِ دیگه کرد.صحنه­ی ِ ته ِ دره رفتن ِ هرچی آدم که خوشم نمی­آد رو بنویسم. با سواری خیلی طول می­کشه! اتوبوس می­گیرم!

در ضمن واقعه­ی ِ دیروز نشون داد که یه راه ِ بدون ِ دردسر و مطمئن، صددرصد تضمینی برای ِ خودکشی هست. من صحنه­­ی ِ خودکشی خودمو بنویسم، اونوقت چه بخوام و چه نخوام اتفاق می­افته. سفارشات ِ شما هم پذیرفته می­شود.

خوانندگان ِ محترم، به اطلاع می­رسانم که از همین حالا که این متن نوشته شد، چه شما بخونید و چه نخونید امکان ِ اتفاق افتادنش هست. مواظب ِ من باشید!

بس که مسخره کردیم این جماعت ِ ماورایی رو، دارن انتقام می­گیرن نامرد!

طالع ِ نحس...!

پ.ن: بنده قرار بود گزارش ِ سفر رو بنویسم و با عکس­هاش بذارم رو بلاگ، ولی فعلن شرمنده­م. هنوز محو ِ صحنه­­ی ِ تصادفم و دارم به فکرهایی که آخرین لحظه از مغزم؟ می­گذشت فکر می­کنم. پس تا بعد!

پ.ن: کیسه ندوزین، هرچی اتفاق ِ مزخرفه می­افته! اتفاق ِ خوب نمی­نویسیم.

۱ نظر:

فروغ گفت...

شايد بهتر بود مي مردم.ولي اونوقت كي مي خواست بشينه فكر كنه چرا نمرده؟نمي دونم.كاشكي مي دونستم چرا؟؟؟ياد نظري افتادم كه براي پستت گذاشته بودم كه بعد از تصادف زنده مونده بود.شايد بهتر بود صحنه رو جور ديگه اي تصور كرده بوديم.