میشد هر پنج نفرمون مرده باشیم. آب از آب تکون نمیخورد. فقط دیگه نبودی.
ایمان پیدا کردهم حالا که من نوسترآداموسم، تا حالا این شاید بار ِ پنجم یا ششمه که یه چیفزی مینویسم و اتاق میافته. یادم باشه از این به بعد درباهی ِ تصادف و دره و اینجور چیزا ننویسم، یا اگه مینویسم یه صحنهای رو بنویسم که خودم تنها باشم(بنده خداها، همراهای ِ من چه گناهی کردهن؟!) میشه هم یه کار ِ دیگه کرد.صحنهی ِ ته ِ دره رفتن ِ هرچی آدم که خوشم نمیآد رو بنویسم. با سواری خیلی طول میکشه! اتوبوس میگیرم!
در ضمن واقعهی ِ دیروز نشون داد که یه راه ِ بدون ِ دردسر و مطمئن، صددرصد تضمینی برای ِ خودکشی هست. من صحنهی ِ خودکشی خودمو بنویسم، اونوقت چه بخوام و چه نخوام اتفاق میافته. سفارشات ِ شما هم پذیرفته میشود.
خوانندگان ِ محترم، به اطلاع میرسانم که از همین حالا که این متن نوشته شد، چه شما بخونید و چه نخونید امکان ِ اتفاق افتادنش هست. مواظب ِ من باشید!
بس که مسخره کردیم این جماعت ِ ماورایی رو، دارن انتقام میگیرن نامرد!
طالع ِ نحس...!
پ.ن: بنده قرار بود گزارش ِ سفر رو بنویسم و با عکسهاش بذارم رو بلاگ، ولی فعلن شرمندهم. هنوز محو ِ صحنهی ِ تصادفم و دارم به فکرهایی که آخرین لحظه از مغزم؟ میگذشت فکر میکنم. پس تا بعد!
پ.ن: کیسه ندوزین، هرچی اتفاق ِ مزخرفه میافته! اتفاق ِ خوب نمینویسیم.
۱ نظر:
شايد بهتر بود مي مردم.ولي اونوقت كي مي خواست بشينه فكر كنه چرا نمرده؟نمي دونم.كاشكي مي دونستم چرا؟؟؟ياد نظري افتادم كه براي پستت گذاشته بودم كه بعد از تصادف زنده مونده بود.شايد بهتر بود صحنه رو جور ديگه اي تصور كرده بوديم.
ارسال یک نظر