۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

آی

فریاد
در باد
سایه سروی به جای می گذارد.

[بگذارید در این کشتزار
گریه کنم]

در این جهان همه چیزی در هم شکسته
به جز خاموشی هیچ نمانده است.

[بگذارید در این کشتزار
گریه کنم]

افق بی روشنایی را
جرقه ها به دندان گزیده است.

[به شما گفتم، بگذارید
در این کشتزار گریه کنم]

لورکا/ شاملو

۴ نظر:

tabesh گفت...

دیدمش که پیش می رفت تنها با مرگ
و بی هیچ هراسي از چهره ی دیگرگونِ آن.
خورشیدی است برآمده از سراپرده ی شب و پتکی گران بر سندانِ ِ آهنگران.
فدریکو در سخن بود و
مرگ سراپا گوش:
" هم پایِ دیرینه، دیروزکه در شعر من
زنگ دست های استخوانی تو نواخته شدو سرودم از یخ ِ حضور تو سردی گرفت
ودر تراژدی ام داس سیمین تو به رقص آمد
تورا دیگرگونه سرودم...ای کولی هماره آواره، ای مرگ!امروز هم به سان دیروز
از تنهایی با تو تشویشی به دلم نیست."

آنتونيو موچادو به فدریکو گارسیا لورکا( جنایتی در گرانادا رخ داده است-در توصیف آخرین دقایق زندگی لورکا )

sara گفت...

اولا شما ها این شعر ها را از کجا می آورید که ما پیدا نمی کنیم؟!اصل شعر به انگلیسی ه؟ تابش جان می شه اسم کتاب شعرهای ماچادو را هم بنویسی؟
ثانیا چرا پس ترجمه سنجی را برای من نفرستادید که فرقشو بفهمم؟

امیر گفت...

سارا جان آدم باید یک ای میلی چیزی داشته باشد که بتوانند برایش چیزی بفرستند، مگر نه؟

sara گفت...

آها! مشکل این بوده؟ saranonahali@yahoo.com
بی صبرانه منتظرم... متشکر!