۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

نامه

دوست عزیز جناب نیچه، گمان می کردی زمان بگذرد مرد ِ نا به هنگامی که تو بودی، برای ِ مردمی که در آینده می آیند مرد ِ به هنگامی می شود. حتمن فکرمی کردی جهان رو به پیشرفت دارد که فکر می کردی مردمانی تو را خواهند فهمید بالاخره. و فکر می کردی بالاخره ابرانسانی که تو می خواستی روزی خواهد آمد. نه جناب نیچه ابرانسان که هیچ، انسان هم این دور و برها کم پیدا می شود. و انسان ها، جناب شاملو، انسان هایی که می افتند، برمی خیزند، برمی خیزند، برمی خیزند انسان بودند و از میان میلیونهایشان تنها اندکی بودند که حقیر نبودند. تو خودت یک بار گفتی شاعری مردمی نبوده ای چون مردم حرفت را نفهمیدند. جناب شاملو، آقای نیچه بیایید به حرف فوکو گوش کنیم که می گفت فرق ِ ما با دیوانگان در این است که ما در اکثریت هستیم. و بیایید از او هم بگذریم، ببینیم که انسان قرن بیست و یکم همانقدر حقیر است که انسان قرن ِ آنها، که انسان ِ قرن ِ افلاطون، که انسان غارنشین.
و آقای ِ نیچه واگنر را رها کنید، ببینید که تنها سازهای ِ مخالف ِ این سمفونی ِ حقارت،
که پایه گذار فضیلت ِ خویش بودند،حقیر نبودند، نیستند. و بودنشان غنیمت بوده، به هر قرنی، و هست به دوره و زمانه ی ِ ما. وتنها همین غیمت ِ دکوری سهم ماست از انسان ها.