۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

به به، چه چه

 

از هایکوهایی که مثلن شاعر یک شکوفه گیلاس دیده و کف کرده حالی نمی برم، درکشان نمی کنم. نه این که پناه بر خدا ضد طبیعت باشم، نه، اما اولن این تصویری که این آدم ها مثلن از گیلاس می دهند برای آن کسی که تجربه اش کرده قطعن با منی که زاده آسفالت هستم و اصولن طبیعتی که دیده ام چیز دیگری ست نمی تواند چندان مفهوم باشد. ثانین، همه آن هاله های معنایی که پشت این کلمات هست برای من که آن شم زبانی را که ژاپنی ها دارند ندارم حذف می شود در نتیجه به به و چه چه کردن در این موارد را عمومن نمی فهمم. اما نوع دیگری از هایکو و شعر ژاپنی هست که  آن دارد، یک چیزی دارد برای شخص من. جالب این جاست که خیلی از این شعرها که قابل درک ترند برای ماها ترجمه نشده اند یا اگر ترجمه شده اند مترجم نکته اش را نگرفته یا  به دل ملت ننشسته یا اگر نشسته به زبان نیاورده اند و این ها دون شان شعر محسوب شده اند. مثلن همان هایکوی گوز که این همه درک شدنی بود یا مثلن این یکی:

«دانشجویان ژولیده و درهم

غازهای وحشی در پرواز»

آشنا نیست این تصویر؟ این یکی چطور؟

«دست نگهدار!

مزن مگسی را که

به هم می مالد دست هایش را

به هم می مالد پاهایش را»

و این چطور؟

«کار و کار و کار!

و باز هیچ لذتی از زندگی

همچنان نگاه خیره وتهی

بر دستان تهی.»

یا همان که ناشناس عزیزمان توی نظرات گذاشته:

«شاهکار می نویسد شوهر

و زن

خیاطی همسایگان می کند»

خلاصه این که می خواهم توجهتان را از مشتی هایکوی لوس بازی به مشتی هایکوی غیر لوس بازی جلب کنم. اگرچه من با این دو تا هایکو که توی یکی از پست های بعدی خواهم گذاشت هم حال می کنم. این ها یک چیز غریبی دارند که قطعن گل و بلبل و به به و چه چه نیست. چس ناله نیز نمی باشد، شاعر هم خودجردهنده ی ِ پرولترهای جهان نیست. پاچه خواری معشوق هم نمی کند. اما چیزی هست، چیزی که قانعت کند، متناسب با قد و قواره ی ِ خودش. 

پ.ن: همه این شعرها ترجمه زویا پیرزاد و از کتاب آوای جهیدن غوک است.

هیچ نظری موجود نیست: