اصولن من در دوره شعرخوانی زندگیم به سر می برم، این رو گفتم برای ثبت در تاریخ. زمانی بود که توی کتابخونه، شخصی ِ خودم یا شخصی ِ این و آن، یا غیرشخصی، توی کتابفروشی ها خصوصن، به بخش شعر که می رسیدم طوری رد می شدم که ندیده باشندم. من هم ندیده باشم شان. اصولن شعر رو قاطی کتاب جدی نمی کردم، به جز دویست سیصدتا شعر که همونا رو هم هی مدام بهشون گیر می دادم، بقیه رو وقتی ویراستار بودم به زور می خوندم. حالا گمونم زمونه م عوض شده، یک سالی هست. به کیفر آتش نگاه کردم و فرار کردم! کی دیگه می تونه بقیه در جستجو رو بخونه، درست از نیمه جلد سوم؟
بگذریم. من اعتراف می کنم به شیوه ناجوانمردانه ای یه کتاب شعر دزدیدم. اولی رو که خودنم گفتم این رو می ذارم رو بلاگ. دومی، سومی، ... حالا موندم کدومش رو بذارم. پیشنهاد می کنم این کتاب رو که نایاب هم شده دیگه، و البته انگار زمانه ما خوب قضاوتش نکرده رو پیدا کنید و خودتون بخونید. امیدوارم شعرها رو سلاخی نکرده باشم با گذاشتن فقط تکه هایی ازشون. این شعرها که در پستهای بعد می بینید همه از شهرام شیدایی و از کتاب خندیدن در خانه ای که می سوخت هستند. شاعر رو ندیده م و مشتاق دیدنش هستم.
۱ نظر:
گویند دزد که به دزد بزند شاه دزد است؛ حکم دزدی که به شاه دزد می زند چیست؟
ارسال یک نظر