۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

توانایی کابوس شدن

اما بعضی حرف ها وقتی به گوشت فرو شوند، نگاهت چنان سنگین می شود که گوینده را از جایش بکند. بعضی از گوینده ها توانایی ِ کابوس شدن دارند. بعضی ها می توانند با یک جمله یک روز که هیچ، یک سالت را بسازند. نه فحش های این یکی که برای خنک شدن آن بخش سوخته گفت و نه تعریف های آن یکی ها، هیچ کدام خم به ابرویم و لبخند به لبم نمی آورد. نگاه می کنم ببینم این حرف از دهان کی در آمد. برای همین است که دیر عصبانی می شوم. اما این یکی جمله از دهان کسی در آمد که من هرجا نشسته ام کِرِدیت بارانش کرده ام. نه به خاطر شاعریش، برای آدمی که به گمانم بود و برای وزن سنگینی که در ذهن داشت.
اما در جواب آن حرف می شد فقط نگاه نکرد، می شد چند سوال پرسید و یک جواب داد. می شد پرسید کی تا حالا درد کشیدن ارزش شده؟ می شد پرسید مگر تو مسئول دردسنجی ِ دیگرانی؟ و می شد به جای این حرف ها یک کلام گفت: به چه خوب که این همه درد هیچ ردی در صورتم به جای نگذاشته و جدن چه خوب که هیچ ردی از درد در صورت آدم قابل تشخیص نباشد.
من این را دیر یا زود می فهمیدم که رد درد در صورتم پیدا نیست، اما بعضی آدم ها خودشان اصرار دارند کابوس شوند. چرایش همیشه برای من سوال مانده است.


هیچ نظری موجود نیست: