۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

توضیحی نسبتن طولانی

دیشب آن چند تا پست آخر را که گذاشتیم خواب ِ خرسی ای رفتیم، صبح که بیدار شدیم دیدیم چند تا ای میل از دوست های ِ کمی غیرمترقبه رسیده که سر جمع پرسیده بودند که من چرا این همه عصبانی شده ام! و  این که مگر اتفاقی افتاده این روزها که من توی بعضی پست هام بد و بیراه می گویم. جواب این که نه جدیدن اتفاقی نیفتاده و این پست  آخر یک نوع تسویه حساب با این شش ماه اخیر بود. و این که علی رغم خستگی این روزها که حاصل همین یک سال و نیم تهران و بالاخص این شش ماه آخرش است، بنده حالم کاملن خوش می باشد. حتا می توانم از شب های بی نهایت خوشی حرف بزنم که یک هفته هم ازشان نگذشته و از ظهر گل و گشاد یک شنبه.  و می توانم از آدم های با ظرفیتی بگویم که نمونه شان را کمتر می توانی پیدا کنی و خوشبختانه رفقای من هستند. اما آنچه نوشتم، معلوم است که گنگ و غلط انداز بوده. در نتیجه توضیحش این که:
خانه که داشته باشی، ممکن است برایت حکم کاروانسرا داشته باشد که هرکسی بیاید و برود. ممکن است هم که آدم هایی را انتخاب کنی که بدانی محرم خانه ات هستند و دلت می خواهد باز هم خودشان هوس خانه ات را بکنند و خانه ات هوس آنها را. خانه تن و دل هم برای من همان حکم را دارد. هر کسی راه پیدا نمی کند. حالا اگر یکی را به اشتباه توی خانه ات راه دادی و این آدم هر روز پلاچ ِ خانه ات شد من یکی که با تیپا می اندازمش بیرون، شما را نمی دانم. حالا بگیرید یک نفر را به اشتباه توی خانه تان راه دادید، چرا رک و راست نمی گویید بهش که این پلاچ بازی اش خسته تان کرده؟ خب من تجربه اش را دارم که اگر مستقیم بگویی شاید توی کت طرف نرود و ما اصولن مردمی هستیم که حرف راست توی کتمان نمی رود. پیشنهاد بعد: چرا با تیپا نمی اندازیدش بیرون؟
توی روابط احمقانه این مرز و بوم پر گهرمان دیده ام که مونث/مذکر ماجرا می ترسد دستش را بگذارد و یا لطفی در حق طرف ِ غیر همجنسش بکند که فقط دوستش است چون می ترسد طرف احساس کند که این نشانه این است که خب بیا من را بکن/به من بده، در نتیجه مونث/مذکر دستش را می گذارد، لطفش را می کند اما مدام حرکات عجیب و غریب دیگر از خودش بروز می دهد. از آن طرف هم مذکر/مونث قضایا یا جدن همین فکر را می کند یا بالکل فارغ از این قضایاست و اگر فارغ باشد متحیر حرکات عجیب و غریب طرفش می ماند. اشاره من به ترس و توهینی ست که هر دو تا ممکن است حس کنند. و من هم توی این مدت ازشان بی نصیب نبوده ام. پیداست که من مذکر قضایا بوده ام، اما شاهد ترس های مونث ماجرا هم بوده ام.
خب، می رسیم به بخش مربوط به عفت، که هم به جملات بالاترش اشاره دارد و هم ندارد. توضیح کامل ترش این که حدودن یک ماه پیش شاهد عفت بازی ای تهوع آور و مضحک بودم که به گمانم چیز مرسومی باشد توی این مملکت اما برای من همچنان تهوع آور باقی مانده. توضیح ندارد که توی این دوره و زمانه این بازی های عفت را باید برای حاجی آقاها بازی کرد و نه امثال ما که هیچ جوره توی کتمان نمی رود، چون ما یک توهم داریم که از داستان نویسی می آید و توضیحش طولانی ست و من هم توی شیراز زندگی کرده ام پس توضیحش بماند برای بعدتر.
و اما در مورد نظرات، نمی دانم این بلاگر چرا خر شده که نظرات را منتشر نمی کند، به محض این که از خریت افتاد نظرات را می گذارم.
پایانم پیام.          

پس نوشت: دست گذاشتن در یکی از لهجه های جنوب شرق کشور به معنای کمک کردنه، و دست گرفتن و به کسی نگاه کردن هم در فارسی امروز و دیروز به همین معناست. 


هیچ نظری موجود نیست: