۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

تمامی راه ها

تمامی راه ها را به آغوش های تهی ختم کرده اند
من تمامی راه ها بوده ام
پس پشت کوه ها
روزها
رودها
سال ها
چشم به راهم یک لیوان
معجون فلس ماهی
چشم به راهم
یک بشقاب
حلزون...
گیاه های ِ تلخ دریایی...


۱ نظر:

شقایق گفت...

تکلیف کلبه چی شد؟ جاش خالیه!