...
شب فقط در شب میآید
ما زمانیم و با روز
هرچه میمانیم میمانیم
پرده های آتش از کنار سنگ
پلکِ سنگ میزنند
تو مینشینی در مدتِ درخت
شعله شاخه می شود
و چشم آتش از حصارِ سنگ
ضربه بر کنارِ سنگ
زیرشعله کُنده های سوخته بلبل میخوانند
روی شعله یک پیاله ماه
آه
چقدر لاله
چقدر گوش !
گاهي که چشم های تو دکمه های الوار اند
و سقف رؤیای رانده ای ست
وقتیم و در خود میمانیم
بی خاطره ای ازخود
و میکُشیم خودرا
مثل عاشق عاشق را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر