فرق هست بین نوشتن کسی که می نویسد تا چیزی عرضه کند و کسی که می نویسد تا زنده بماند. و من نوشتن بلاگ را به نیت دومی شروع کردم. حالا یک سال و نیم می گذرد از آن موقع. و وبلاگ نوشتن گاهی نجاتم داده
۱۳۸۸ دی ۱, سهشنبه
چرا می نویسی و چرا می نویسم
فرق هست بین نوشتن کسی که می نویسد تا چیزی عرضه کند و کسی که می نویسد تا زنده بماند. و من نوشتن بلاگ را به نیت دومی شروع کردم. حالا یک سال و نیم می گذرد از آن موقع. و وبلاگ نوشتن گاهی نجاتم داده
۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
sequel of decay
Tristania-Beyond_The_Veil-03-A_Sequel_Of_Decay
In decadence I take thee by the hand
too frail... to gain the promised land
too frail... to take your pain away
too frail... a sequel of decay
May milleniums gather on the mirage of desolated souls
far between departure and sorrow I breed my afterthought
In thy hours of vast dejection's haunt... wane
An angel strays upon my door so frail and lost within
To weep upon her days of yore my decadent come in
Her stain and tears upon my floor the sorrow that she brings
Devotion of a life outworn in decadence come in
May thy lids desorb from emerald seas a pending solitary
Though thy pain redeems, life it seems to be a fragile sanctuary
۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه
Cheers Darlin'
Here's to you and your lover boy
Cheers darlin'
I got years to wait around for you
Cheers darlin'
I've got your wedding bells in my ear
Cheers darlin'
You gave me three cigarettes to smoke my tears away
۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه
۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه
تبعید
شاید دیگرانی باشند که از این زندگی لذت ببرند، اما من آن آدم نیستم. من دلم می خواهد همه ی ِ دوست های ِ خوب ِ دورم را داشته باشم و هر وقت خواستم خودم به اختیار خودم بیرون بیایم از جمعشان. دلم می خواهد کتابم را خودم انتخاب کنم، رفیق ِ مستی و پیاده روی و سیگار کشیدن ام را خودم انتخاب کنم.
۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه
تنها دو ساعت
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
شما یا تو؟
گفتگو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
پ.ن: مخاطب این پست به احتمال زیاد خودش می داند کیست.
۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه
۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه
The conqurer worm
Out- out are the lights- out all!
And, over each quivering form,
The curtain, a funeral pall,
Comes down with the rush of a storm,
While the angels, all pallid and wan,
Uprising, unveiling, affirm
That the play is the tragedy, "Man,"
And its hero the Conqueror Worm
۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه
words on signs
We all fall down
Into the space
Gone with no trace
Feel your heart slow
Where will we go
Into the sunlight
Or the dead of night
There’s nobody here
For me now
So much running scared
Living breathing dead
There’s nobody here
For me now
Silence fill you through
Time to tell the truth
See the words on signs
It ends with a blink of an eye
پ.ن: اگر مجبور نبودم انتخاب کنم همه ی ِ آلبوم رو می ذاشتم.
۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
می دانم که هرگز نمی دانم مگر...
Death to Birth
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
قصیده یِ لبخند ِ چاک چاک
ghasideh.mp3
تو ديگر نيستي .
انار شكسته يي كه خاطره هاي خونين اش تنها ، بر دست و دهان مي ماند .
تو ديگر نيستي ،
مگر به صورت شعري در دهان
و لمس سرانگشت هاي تمام شده ات
در دست هاي مان .
شگفت ، لعلگونه ، درخشان ، پرداخت شده ، آبگون ، …
انار دهان گشوده
از اين بيش
۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه
۱۳۸۸ مرداد ۶, سهشنبه
پوچ یا پر. هر پیرمرد یا پیرزنی را که میبینم لرز میگیردم. چون میبینم که چطور بازی ِ پر و پوچشان به پوچ بدل شد و من میترسم بازی من هم به همان پوچ ِ مطلق تمام شود. از مرگ نمیترسم دیگر، از این که نباشم حتا حس ِ خوبی هم دارم. اما از این که نتوانم به دنیا چیزی بدهم و یا ازو چیزی بگیرم هراس برمیداردم. میخواستم پیمانه اش را پر کنم یا او پیمانه ام را پر کند اما روزبهروز میبینم فقط دارد از پیمانه یِ من میخورد و خالی میکند. از پایین به سقف که نگاه میکنم می بینم سهم ِ من سقفهایی بود که آسمان را از من گرفتند.
۱۳۸۸ تیر ۳۰, سهشنبه
در فاصله ی ِ دو مرگ با فرودی روشن
من همیشه فاصله ی ِ میان ِ این دو قتل بوده ام و هرگز روایت نشده ام...
فرود ِ سمفونی، فرودیست غمبار و سنگین اما قاطع. این فرود دیگر نیازی به روایت ندارد چرا که راوی اش خودم خواهم بود...
۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه
آخر بازی
سرود ِ بياعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعهی روسبيان | |
بازميآمدند. |
که مادران ِ سياهپوش
ــ داغداران ِ زيباترين فرزندان ِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها | |
سر برنگرفتهاند! شاملو/ ترانه های کوچک غربت |
۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه
...
نسیم
کی از پیچ و تاب ِ موهای ِ تو
عبور کرده است
که پنجره آرام نمی گیرد
2
از آن سوی خاطره می آیی
و شکوفه ها
صدای پای تگرگ را
از یاد می برند
مشتی از عطر شالیزار/مسعود پورهادی
۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه
۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه
...
۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه
۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه
رو بازی می کنی حتا
حتا وقتی رو بازی می کنی برای بقیه مبهمی ...
۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه
این خانه هم تاریخش به سر رسید مثل همه ی ِ خانه های ِ دیگر این چند سال. با دیوارهای خانه خداحافظی کردم. دیوارهای ِ روشنایی ِ روزها و تاریکی ِ روزها. دیوارهای ِ تاریکی ِ روزها و روشنایی ِ شبها. دیوارهای ِ آرامش. دیوارهای دلهره، اضطراب و تنهایی، تنهایی، تنهایی. دیوارهای ِ شبهای ِ مستی و دیوارهای ِ شبهای بیشمار تا دم ِ سحر گفتن و گفتن. بوی عود ِ شبهای تنهایی، بوی عود شبهای حضور. دیوارهای ِ عشقبازی، دلباختگی، دچاری.
خانه ی ِ شبی نیمه شب با او ماکارونی خوردن. خانه ی ِ روزها پشت ِ هم تخممرغ خوردن. خانه ی ِ اضطراب ِ از دست دادن، شوق ِ به دست آوردن، خانه ی ِ از دست دادن. تاریکی، تاریکی، تاریکی، خانه ی ِ فرار از خودویرانگری. اشباح ِمهزده، بارانخورده. صبحهای ِ برف و یخ زدن و دنبال ِ همین خانه توی ِ برفها فریز شدن.
کنده میشوم از این خانه ای که دوستش ندارم و دلم میخواهد زودتر از شرش خلاص شوم.
چه حرفها که دارم من با این خانه. چه داستانهای ِ مستندی که با هم نوشتیم من و او.
۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سهشنبه
اما...
***
من سیاسی بنویس نیستم، سیاسی ننویس هم نیستم. هر آدمی بخشی از ذهنش حتا اگر خیلی هم کودن باشد مدام دارد بر آنچه بر او می رود و خواهد رفت فکر می کند. تا حالا هم اگر هیچ چیز ننوشته ام درباره ی ِ انتخابات برای این بود که مخالف رأی دادن بودم. دلیلش واضح است: این حکومت هرگز حکومت مطلوب ِ من نیست. بنیان ِ این حکومتی که حالا پاهایش هم سفت شده دیگر بعد از سی سال، به این راحتی برکنده شدنی نیست.
***
اما...
***
نگاه کردم، دیدم همه از من می پرسند به کی رأی می دهی. و هیچ کس نپرسید رأی می دهی اصلن؟ یعنی که رأی دادن مسلم فرض شده بود.
***
تهران ِ دیشب دیوانه وار شلوغ بود. شب های پیشترش هم شلوغ بوده، اما من دیشب خودم شاهدش بودم. توی اتوبوس که نشستم بیایم اصفهان، کسی بود که می گفت از چهار راه ولی عصر تا آرژانتین را پیاده آمده.
***
این همه اس ام اس، این همه شور و هیجان برای ِ انتخابات به گمان ِ من بی سابقه است. در این شرایط که همه دارند رأی می دهند، و در شرایطی که احساس می کنی باز دست ِ کم چهار سال دیگر ممکن است کتاب ها و نوشته هایت عین لاشه ای روی دستت بماند، راضی می شوی که به حداقلی از آزادی رأی بدهی. حداقلی که ممکن است به تو اجازه ی ِ کمی نفس کشیدن بدهد.
***
رأی می دهم به میرحسین موسوی و دلایلم بسیار ساده است. اما دلایل آن پیرزن ِ خمیده ی ِ دست ِ کم هشتاد ساله را کسی می تواند به من بگوید چیست؟
۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه
...
۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه
۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه
عجایب نامه
گفت: « آن چیست؟»
گفت:« کج است. از می چشم ِ راستی مدار! »
و ظرسیدند حکیمی را که بهترین ِ زنان کیست؟»
گفت:«آن که از مادر نزاد.»
گفت«چون بزاد، بهترین ِ ایشان؟»
گفت:« آن که بزاد و جان را بداد»
یعنی که در زن هیچ خیری نیست.
دیگر: محمد این سیرین را گفت:«زنی بخواستم و در خوابش دیدم که سیاه بود . کوتاه.»
گفت:«نگهدار این زن را - که نیک است: سیاهی مال بود و کوتاهی، زود بمیرد. و بهترین ِ زنان آن است که زود میرد»
و گویند که ارسطاطالیس روزی نشسته بود، جمعی زنان بگذشتند. گفت:«اینها ملک الموتند»
گفتند:« چگونه؟»
گفت: « ملک الکموت یک بار جان بستاند در عمری و زن به روز مال ستاند و به شب جان ستاند»
...
حکما گویند که کژدم چون زنی را بگزد، چون جماع کند، درد ِ وی ساکن شود.
این ها از کتاب عجایب نامه بود، اما این کتاب عجایب نامه(94) همچنان در سرِ مردهای ِ ما و زن ها حتا وجود دارد. ما هر کدام یک عجایب نامه با خود حمل می کنیم همه جا. و تازه من فقط قسمتی از این بخش ِ خواص ِ زنان را گذاشتم، بقیه را خودتان بخوانید و بپرسید چرا زنان را از عجایب دیده اند که در کتاب عجایب نامه فصلی را بهش اختصاص داده اند.
۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه
History Repeats Itself
* تنهایی ِ پرهیاهو/ هرابال/پرویز دوایی
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه
تنهایی پرهیاهو
*تنهایی پرهیاهو نوشته ی ِ بهومیل هرابال، ترجمه عالی ِ پرویز دوایی. معلوم نیست این کتاب تا حالا چطور از چشم ِ من پنهان مانده بود و حتا به چاپ ششم هم رسیده بود. آدم عاقل یک روز هم برای خواندنش درنگ نمی کند.
فاتحه
چه تصادف خوبی که در عرض چند هفته چند نفر بی لیاقتی شان را به زبان خودشان به عرضت برسانند، چون آدم راحت می شود و از کاری که کرده خاطرجمع تر می شود.
پایان پیام.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سهشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه
از خیابان ها
از پله ها
از درهای ِ خانه هاتان
از چشم های ِ خندان
از تنگنای ِ خیس ِ گونه هاتان
چابک می گذرید
راه رفتن سخت نیست
رد شدن
گذر
گذر از خواب به بیداری
گذر از بیداری به خواب
از شب به روز
روز تا شب
مرگ به زندگی
زندگی تا مرگ
راه می روید
راه می روید
ساده ترین کار دنیا
و من به شما نگاه می کنم
که حتا از آن بن بست هم می گذرید
از این بن بستی که پیش ِ چشم های ِ من است
که پشت ِ من ایستاده
شما از هیچ بن بستی نمی گذرید
به هیچ بن بستی نمی رسید
شما راه می روید
ساده ترین کار دنیا
گذر می کنید
گذر می کنید
و من به شما نگاه می کنم
وقتی که می گذرید